بی تو روز هایم سخت میگذرند...میدانی،اصلا بی تو روز ها بدقلق میگذرند...آخر تو که نباشی همه که نه،ولی خیلی ها دلشان برایت تنگ می شود...نمی دانم تو هم دلت برای آن خیلی ها تنگ می شود یا نه؟...آقا!آقا...دلتنگی چیز خیلی بدیست...نگذار این دلتنگی خیلی ها ادامه پیدا کند...دلتنگی باعث فرسودگی می شود....آقا جان...می گویند کسی که به خدا توکل می کند باید به سختی ها لبخند بزند.حالا تو می گویی من که به درد دلتنگی ات لبخند نمیزنم بی ایمانم؟...راستی آقا!من تا به حال کربلا نرفته ام.دل خوش کرده ام که بیایی کربلایم ببری...توقعم بالاست؟...نمیدانم...
پی نوشت:تو که فراموش نمی کنی!میدانم!
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |